تور اروپا

تور اروپا و ترکیه پارمیدا تور

تور اروپا

تور اروپا و ترکیه پارمیدا تور

۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است


پرواز ساعت پنج صبح و دم‌دمای طلوع بود و من که داشتم از جایی خداحافظی میکردم که احساس عجیب دلتنگی بهش داشتم، در کنار ترس از پرواز، دل‌و دماغی برام نذاشته بودکه حتی از پنجره‌ی هواپیما به منظره‌ی بی‌نظیر افق نارنجی نگاه کنم. سرم رو به شیشه تکیه‌ دادم، پیام آخرِ کسی که برای بدرقه‌م اومده بود و نوشته بود "نشستی خبر بده" رو خوندم و بعد هدفون رو تو گوشم گذاشتم که صدای آهنگ، من رو از فضا جدا کنه. پرواز که اوج گرفت و از ابرها که گذشتیم دو مهماندار با لبخندی پهن به سمت مسافرا راه افتادن و بسته‌ی کوچیکی رو جلو هرکسی میذاشتن. مهماندار به من رسید و من که فکر کردم بساط صبحونه‌ست و با این حال و روز اشتها نداشتم، اومدم بگم چیزی نمیخوام که اشاره کرد هدفونت رو در بیار و بعد بهم گفت : این بسته رو داشته باشین و لطفا یه لحظه به صدای کاپیتان که قراره صحبت کنن گوش بدین. با لبخند بی حوصله قبول کردم و همون لحظه کاپیتان با صدای کمی لرزان گفت:
سلام میکنم به همه همسفرانم در این پرواز در این روز زیبا و این طلوع بر روی اقیانوس. کاپیتان صحبت میکنه و راستش این صحبت با همه صحبت‌های من فرق میکنه چون دارم تمام صحبت‌های این 'سی و اندی سال' رو مرور میکنم. این پرواز برای من متفاوته چون این "آخرین پرواز" منه و با این پرواز من بازنشسته میشم... صدای بغض کردن مردی مسن که حدس میزدم موها و ریش کمش سفید شده باشه و با چشمان ریز و نافذش به منظره‌ی روبروی آسمون خیره شده باشه رو میشد از دور حس کرد و همون احساس به گلوی من هم منتقل شده بود. فکر کردن به کار با عشقِ کسی که حتی بیشتر از سن من در آسمان‌ها سفر کرده حس عجیبی بود. چه روزها و چه تجربه‌هایی که با خودش به هزاران کشور برده. احساس ترس و هیجان اولین پروازش رو حتمن یادشه و چه جَوون‌هایی که اومدن کنارش نشستن برای اولین پرواز و این به ترس و هیجانشون لبخند زده...چه لحظات ناب طلوع و غروبی که دیده و چه خاطراتی که از پروازهاش برای بقیه تعریف میکنه... چه صبح‌ها که کلاه کاپیتانی روجلوی آینه رو سرش امتحان کرده و چه پیام‌هایی که لحظه فرود و نشستنش به زمین، به کسی زده که "من نشستم!"